۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنهایی» ثبت شده است

گاهی نفسی هست، ولی هم‌نفسی نیست

گاهی نفسی هست٬ ولی هم‌نفسی نیست

در هر نفست هم، نفست هیچ کسی نیست

آنقدر غریبی که در این شهر درندشت

دنیای تو اندازه‌ی کنج قفسی نیست

باید که هوایی به سرت داشته باشی

در قلب زمستانی‌ات امّا هوسی نیست

تلخ است که راضی شده باشی به دغل‌ها

شیرین شده باشی و ببینی مگسی نیست ...!

تنهاییت آنقدر بزرگ است که پیشش

خوشبختیت اندازه‌ی حجمِ عدسی نیست

کبریت بکش روی خودت شاعر بدبخت!

فریاد بزن! داد بزن! دادرسی نیست

لعنت به توکه هر نفست مژده‌ی درد است

گاهی نفسی هست٬ ولی هم نفسی نیست ...


Sina Moradi

  • نظرات [ ۷ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۲۰ مهر ۹۴

    دلم یک دوست می‌خواهد...

    امیدی بر جماعت نیست می‌خواهم رها باشم

    اگر بی‌انتها هم نیستم بی‌ابتدا باشم ....


    چه می‌شد بینِ مردم رد شوم آرام و نامرعی

    که مدت‌هاست می‌خواهم یک شب خدا باشم ...


    اگر یک بارِ دیگر فرصتی باشد که تا دنیا بیایم

    دوست دارم تا قیامت در کما باشم ...


    خیابان‌ها پر از دلداده و معشوقِ سردرگم

    ولی کو آن‌که پیشش می‌توانم بی‌ریا باشم؟


    کسی باید بیاید مثلِ من باشد، خودم باشد

    که با او جایِ لفظِ مضحکِ من یا تو (ما) باشم ...


    یکی باشد که بعد از سال‌ها نزدیکِ او بودن

    به غافلگیر کردن‌هایِ نابش آشنا باشم ...


    دلم یک دوست می‌خواهد که اوقاتی که دلتنگم

    بگوید:

    خانه را ول کن بگو: من کِی کجا باشم؟؟؟


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۶ مهر ۹۴

    باز من تنها شدم...

    شهر را آدم به آدم در پى‌ات جویا شدم

    تا که یک شب دیدمت، دل باختم، رسوا شدم


    با نگاهى ساده قلبم را گرفتى، خوب من!

    فکر مى‌کردم که من عاشق نمى... اما شدم!


    مثل یک پروانه در شمع نگاهت سال‌ها

    سوختم، اما عزیزم! با نگاه تو من معنا شدم!


    گفته بودى در کنارت تا ابد هستم اى خوب من!

    باز رفتى، باز ماندم، باز من تنها شدم!


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۴ ]
    • سینا مرادی
    • سه شنبه ۲۴ شهریور ۹۴

    خداوندا... ویرانه ام...

    صدای تسلیمم به کوه رسید… کوه ویران شد

    صدای شکستنم به دریا رسید… دریا طوفان شد

    وصال من چه شد؟

    عشق چه شد؟

    نجوای شب… اشک‌های سحر…

    فردای من چه شد؟

    خداوندا…

    ویرانه‌ام… طوفان من چه شد؟


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۸ ]
    • سینا مرادی
    • دوشنبه ۱۶ شهریور ۹۴

    خوبم... تو چطوری؟

    چــه لــَحظـه ے دردآوریــه ...


    اون لـَحــظه کـه میپـُرسـه خوبــے ؟


    پـَنـج خـَط تـایپ میکـُنے ولــے بجـاے 

    " Enter "


    هــَمـه روپـاکـــ میکـُنـے ومینـِویسـے خوبـَم ... تـوچــطورے ؟ٔ


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۸ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۶ شهریور ۹۴

    متن تصویر ۴ - به درک...

    تنهام

    تنهام؟

    خب به درک


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • چهارشنبه ۲۸ مرداد ۹۴

    متن تصویر ۳

    استعفا از دنیا


    رد پاهایم را پاک می‌کنم...

    به کسی نگویید من روزی در این دنیا بوده‌ام...

    خدایا کم آورده‌ام

    می‌شود استعفا دهم...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۱ ]
    • سینا مرادی
    • جمعه ۹ مرداد ۹۴

    تنهایی

    از تراکم ابرها می‌ترسم

    می‌روی

    چتری برایم بگذار

    تنها

    زیر شلاق باران می‌ترسم


    ﻭﺳﻌﺖ ﺩﺭﺩ ﻓﻘﻂ ﺳﻬﻢ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻗﺴﻤﺖ ﻏﻢ‌ﻫﺎ ﺷﺪﻩ‌ﺍﻡ،

    ﺩﮔﺮ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺯ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ است، ﮐﻪ ﺍﺳﯿﺮ ﺷﺐ ﯾﻠﺪﺍ ﺷﺪﻩ‌ﺍﻡ،

    ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﯽ‌ﺗﺎﺏ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺑﻮﺩﻡ، ﻫﻤﺪﻡ ﺳﺮﺩﯼ ﯾﺦ ﻫﺎ ﺷﺪﻩ‌اﻡ،

    ﮐﺎﺵ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﺮﺍ ﺧﺎﮎ ﮐﻨﯿﺪ، ﺗﺎ ﻧﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺷﺪﻩ‌ﺍﻡ ...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • يكشنبه ۴ مرداد ۹۴

    تقدیر

    کاش می‌شد هیچ‌کس تنها نبود

    کاش می‌شد دیدنت رویا نبود

    گفته بودی با تو می‌مانم ولی

    رفتی و گفتی که این‌جا جا نبود

    سالیان سال تنها مانده‌ام

    شاید این رفتن سزای من نبود

    من دعا کردم برای بازگشت

    دست‌های تو ولی بالا نبود

    باز هم گفتی که فردا میرسی

    کاش روز دیدنت فردا نبود . . .


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۰ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۲۵ تیر ۹۴

    منم خیلی تنهام...

    یه روز به من گفت: میخوام باهات دوست بشم!

     آخه میدونی من این‌جا خیلی تنهام...

     بهش لبخند زدم و گفتم:

    آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام...

    یه روز دیگه بهم گفت: میخوام تا ابد باهات بمونم،

    آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام...

    بهش لبخند زدم  و گفتم:

    آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام

    به روز دیگه بهم گفت: میخوام برم یه جای دور

    جایی که هیچ مزاحمی نباشه وقتی همه چیز حل شد تو هم بیا اونجا

    آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام...

    بهش لبخند زدم و گفتم:

    آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام...

    یه روز تو نامه برام نوشت:

    من این‌جا یه دوست پیدا کردم آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام 

    ...

     براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم:

     آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام...

     یه روز تو نامه برام نوشت :

    من قرار با این دوستم تا ابد زندگی کنم آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام...

    براش یه لبخند کشیدم زیرش نوشتم:

    آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام...

    حالا دیگه اون تنها نیست و از این بابت خوشحالم و چیزی که بیش‌تر از اون خوشحالم میکنه اینه که هنوز نمیدونه که من خیلی تنهام...


    آخه میدونی؟ منم خیلی تنهام...


    Sina Moradi

  • نظرات [ ۳ ]
    • سینا مرادی
    • پنجشنبه ۲۵ تیر ۹۴
    در این وبلاگ جملات و داستان‌های کوتاه، اشعار تاثیرگذار عاشقانه و فلسفی قرار می‌گیرد :-)
    اگه دنبال آموزش و اخبار کامپیوتر و تکنولوژی و ... هستین به سایت Samiantec.ir سر بزنید.
    آرشیو مطالب
    پیوندهای روزانه